گروه جهاد و مقاومت مشرق، ماه مبارك رمضان همواره در كنار طاعات و زندگي مردم كه تبديل به بندگي ميشود، ويژگيهاي جالب ديگري نيز دارد.
يكي از اين ويژگيها برگزاري مراسم افطاري و دور هم جمع شدن دوستان و آشنايان به بهانه افطاري است. 21 تيرماه باخبر شدم هيئت رزمندگان غرب و شمالغرب مراسم افطاري را در دانشگاه امام حسين تدارك ديده است.
ما نيز خودمان را آماده كرديم تا در اين افطاري شركت كنيم. متن زير گزارشي كوتاه از مراسم افطاري رزمندگان غرب و شمالغرب است كه از نظرتان ميگذرد.
نگاه اول، تعجب به همراه هزاران سؤال
تقريباً يك ربع مانده بود به اذان مغرب كه به دانشگاه تربيت پاسداري امام حسين (ع) رسيديم. وقتي به ميدان صبحگاه رسيديم، مشغول صحبت با خانواده بودم كه ناگهان صحنهاي نگاه من را به خود جلب كرد و در واقع متحيرانه و متعجبانه به اين صحنه خيرهام كرد.
ميدان صبحگاه دانشگاه امام حسين (ع) بسيار بزرگ است. وقتي وارد آن شديم اين ميدان مملو از جمعيت بود. يك طرف سبزپوشاني كه در حال تربيت و آموزش هستند و طرف ديگر خانوادهها و رزمندگاني كه تمام شاكله الگوسازي براي اين سبزپوشان به حساب ميآيند. آنقدر جمعيت آمده بود كه واقعاً تداوم نگاه من به آن يك لحظه هم قطع نميشد.
اما مسئلهاي كه بيش از تعجب من براي ديدن اين تعداد افراد رزمنده ذهنم را مشغول كرده بود سؤالهاي بسيار و از همه مهمتر علتي كه باعث حضور آنها بعد از قريب20 سال از داستان و مقوله دفاع مقدس در اين مكان و ادامه ارتباط آنها بود. چه اتفاقي در منطقه و جبههها ميان اين افراد ميافتاد كه دوستيهاي حتي چند ساعته يا چند روزه اين طور و اين قدر تداوم پيدا ميكند؟ به هر حال ميدان صبحگاه را تا انتها رفتيم و بعد از اقامه نماز به سمت حسينيه دانشگاه براي صرف افطار راهي شديم. اولين مسئلهاي كه توجه من را به خود جلب كرد اينكه اصلاً نميشد متوجه شد كه چه كسي فرمانده است و چه كسي رزمنده وي.
هيئت رزمندگان غرب و شمالغرب و شاخه جوانان آن فعاليتهايي را در استانهاي غربي و شمالغرب در دست اجرا داشتند كه نشان از تداوم ارتباط رزمندگان با آن مناطق را حتي پس از جنگ داشت. بعد از توضيحات و نمايش مستندي در خصوص فعاليتهاي آنان در مناطق غربي، سردار مسجدي به تشريح شرايط موجود در منطقه و توضيح در خصوص سازمان تروريستي ـ تكفيري و سلفي داعش پرداخت و در ادامه بر وظيفه ما و رزمندگان در چگونگي مواجهه با اين امر اشاره كرد.
سبك زندگي گمشده در مظلوميت غرب
در ايام راهيان نور غرب و شمالغرب هستيم. اما امان از اين غربت و مظلوميت اين رزمندگان. چقدر زيبا گفت غرب و غريب از يك خانوادهاند. بچههاي غرب بعد از مراسم در گوشه و كنار حسينيه جمع شده بودند و به مرور خاطرات ميپرداختند. چقدر جاي سردار بينشان غرب، اسير نكبتترين متولد جهان صهيونيست كثيف حاجاحمد متوسليان خالي بود تا در كنار ياران و دوستان قديمي بنشيند. آيا اين ظرفيت و اين جمعيت نميتواند در بحث راهيان نور غرب و شمالغرب و اجراي كار و فعاليتهاي فرهنگي و جهادي در منطقه كمك حال بزرگي براي مسئولان امر باشد؟
سؤالات بيشماري است كه به راستي نميدانم چه جوابي براي آنها ميتواند وجود داشته باشد؟ يكي از سرداران با ديدن تعدادي از بچهها كه تازه ازدواج كردهاند شروع به خاطرهگويي كرد. سردار حسين آقايي كه در آن دوران طلايي فرمانده سپاه بوكان بوده است با بيان اينكه سبك زندگي اسلامي را ميتوانيد در زندگي بچههاي غرب و شمالغرب پيدا كنيد اضافه كرد: در جنوب عمدتاً خانواده رزمندگان در عقبه و شهرهاي عقبتر بودند و بچهها در خط درگيري حضور داشتند اما در غرب اينگونه نبود. خط مقدم و در واقع خط حدي وجود نداشت. از روستاها تا شهرها همه جا جنگ در جريان بود و خانوادهها هم در شهرها و روستاها و... در كنار ديگر مردم در جريان جنگ بودند.
وي با بيان خاطرهاي عنوان كرد: در آن مقطع از بوكان به قرارگاه ميآمدم كه فاصله ما تقريباً زياد بود و حدود دو ساعتي را در جاده بوديم. وقتي به قرارگاه رسيدم، سردار ايزدي كه در آن مقطع مسئوليت فرماندهي قرارگاه را به عهده داشت به من گفت سريع برگرد. بلافاصله متوجه شدم كه ضد انقلاب در شهر است. همسر و فرزند شيرخوارهام به همراه من در يك پيكان پيزوري بودند.
در راه برگشت در پمپبنزين توقف كردم تا بنزين بزنم و همسرم بچه را ببرد و براي سوختگي پاهايش يك آبي به او بزند. در همين حين بعد از زدن بنزين يادم رفت كه همسرم با من است و پشت فرمان نشستم و گاز ماشين را به سمت بوكان گرفتم. بعد از حدود نيم ساعت يا يك ساعت متوجه شدم همسرم با من بوده و من او را در پمپ بنزين جا گذاشتم. وقتي برگشتم ديدم بچه را در بغل گرفته و در كنار جاده نشسته است. در راه خيلي با خودم مرور ميكردم كه چه چيزهايي به من ميگويد. وقتي همسرم را سوار كردم از آن زمان تاكنون اگر به شما چيزي گفته است به من هم يك كلام گفت. حال چه چيزي باعث ميشد كه خانوادهها اينگونه باشند. بهترين سبك زندگي اسلامي و ايراني را ميتوان در زندگي اين بچهها جست كه متأسفانه مانند هزاران گنج ديگر جبهههاي غرب و شمالغرب، اين هم به فراموشي سپرده شده است. به اميد روزي كه غرب از غربت و مظلوميت درآيد.
پويان شريعت / روزنامه جوان
کد خبر 329236
تاریخ انتشار: ۳۰ تیر ۱۳۹۳ - ۱۲:۵۷
- ۱ نظر
- چاپ
در راه برگشت در پمپبنزين توقف كردم تا بنزين بزنم و همسرم بچه را ببرد و براي سوختگي پاهايش يك آبي به او بزند. در همين حين بعد از زدن بنزين يادم رفت كه همسرم با من است و پشت فرمان نشستم و گاز ماشين را به سمت بوكان گرفتم.